زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

گل بهاری مامان و بابا



تــو بــخــنــدی هــمــه چـی حل می شه تــو بــخــنــدی هــمــه چـی خـوبـه بـخـند

عید 93

هورا بالاخره عید اومد و دخترم بزرگ شد  عزیزم عیدت مبارک الهی سالهای سال این عید ها رو ببینی و خوش باشی  امسال عید هم مثل هر سال رفتیم گرگان البته ساعت تحویل خونه خودمون بودیم و شما افتخار ندادی یه عکس درست و حسابی  سره سفره ازت بگیریم ایییییییش در کل عیده خوبی و بود و خوش گذشت شما عزیز رو یاد گرفتی الو میگی به بابا جون میگی جون جون کلاغ پر میکنی لی لی حوضک والکی عطسه میکنی و کلی شیطون بلا شدی اینم چند تا عکس از عیدمون   ...
16 فروردين 1393

چهاردست پا

وای وای دخملی شرمنده که من اینقدر تنبل شدم مامانی نمیدونم چرا نمیرسم چیزی بنویسم  البته این مدت اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه شما یدونه دیگه دندون در اوردی یعنی دندونات شدن 7 تا و اینکه بالاخره چهار دست و پا میری هورااااااااااااااا   ...
13 اسفند 1392

روزهای سرد و بدون گاز

دخی جون این روزها که اینجا برف اومده هوا خیلی سرد شده و گازمون هم قطعه و ما با گرمای بخاری برقی و اسپیلت میگذرونیم که شکره خدا گرمیم  به تلافی تنبلی های گذشته چند تا عکس میذارم که جبران بشه اینجا  خانوم خانوما داره تلویزین نگاه میکنه اینجا هم محمود اباده سرددددددددددد در کنار دریا عشق فرمون زهرا داره برا طرفداراش دست تکون میده خوب دیگه هلاک شدم بذارید بخوابم   ...
16 بهمن 1392

ده ماهگی

  دخمله نازه من مامان خیلی تنبلی میکنه و برات چیزی نمینویسه شرمنده یک ماه از پست قبلی گذشته بهتره با عکس برات توضیح بدم  کارایی که یاد گرفتی هم اینه که دستت رو میشناسی عمو جواد بهت یاد داده میگن الله اکبر دستت رو میبری بالا . بای بای میکنی .  اب اب  میگی . به کباب میگی باب   تو این مدت مهمونی به شادی زیاد رفتیم یکیش تولد فرزان کوچولو بود که شما خیلی خوشحال بودی    ببین چه جوری داری فشفشه رو نگاه میکنی    اینجا هم توی عروسی هستی عزیزم خیلی خانوم شدیا    قیافه رو    اینجا هم امل یه شب با خاله حمیده و یکی دیگه از دوستای بابایی رفته بودیم خرید فست ...
13 بهمن 1392

یلدا و نه ماهگیت مبارک

دخمله نازم یلدات مبارک الهی که سالهای سال این شب رو جشن بگیری عزیزم  امسال شب یلدا خونه دایی جواد بودیم خیلی خوش گذشت و شما کلی کیف کردی امسال یه عضو جدید هم داشتیم عمو مجید شوهره مهشید جون الهی که خوشبخت بشن خیلی پسره خوبیه و شما باهاش خیلی دوست شدی راستی اون شب تولد دای جوادم بود  دختره نازم تا الان شما 4 تا دندون داری و دوتا نیشات هم سرش سفید شده هورا هورا  اینم چند تا عکس از مهمونی و اتلیه خونگی که برات درست کردم   ...
4 دی 1392

تو نوشتن تنبل شدم

دخمل مامان شرمنده عزیزم خیلی تنبلی کردم این مدت و چیزی ننوشتم  فقط بگم که خیلی شیطون بلا شدی برا خودت کلی جیغ جیغ میکنی دندون سوم توراهه برات استخره توپ خریدیم و توش بازی میکنی بچه های کوچیک رو که میبینی خیلی ذوق میکنی و دوست داری باهاشون بازی کنی اینم چند تا عکس  اینجا داری مهر میخوری  تهران تو سبد خرید مرکز خرید هایپر سان وای وای نون خامه ای وای وای دس دسی میکنی و تاب بازی مشغول غذا خوردن   ...
20 آذر 1392

8ماهگی زهرخانوم شدی و خداروشکر خوب غذایای من

عزیزم گل من 8 ماه شدی عمرت بلند بختت سپید  دخی مامان ببخش خیلی وقته نشده برات چیزی بنویسم  فقط بگم که خیلی خانوم شدی و شکره خدا خوب غذا میخوری  با رورئکت همه جا رو پاشنه میزنی تو اتاقا تو اشپزخونه کلی هم جیغ جیغ میکنی  یاد گرفتی زبون در میاری  راستی واسه تاسوعا نهار نذری پختیم وشما خیلی دخمله خوبی بودی  اینجا  با بابایی رفته بودیم پیاده روی  و شما خیلی شنگول اینجا هم مشغول نذری پختن و شما؟؟؟؟؟؟؟/ اینجا هم نذری ها رو پخش کردی و خوشحالی    اینجا هم رفته بودی شام غریبان  اینجا هم مثل خانوما تو ماشین نشسته بودی قربونت برم الهیییییییییییییییییی &nbs...
1 آذر 1392