زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

گل بهاری مامان و بابا

سفر به تهران

هورااااااااا ما اومدیم  چند روز رفتیم تهران خونه دایی احسان(دایی مامانی) و چنننننننننننننند روز هم خونه خاله زهره خترم هزارررررررر بار شکره خدا که خیلی خانوم بودی و اروم بودی و اصلا مامان رو اذیت نکردی یه چند تا عکس هم واسه یادگاری برات میذارم اینجا امام زاده هاشمه اینجا هم پسردایی های مامانی داشتن بازی میکردن و شما نگاهشون میکردی اینجا هم میخواستیم بریم خونه زینب جون که شما حاضر شده بودی و بغل علی پسر داییم مهربونه مامانی بودی اینم عکسه اولین غلطی که زدی و من رو شدیددددددددا خوشحال کردی ظاهرا شما تنبل تشریف  داری مادر   ...
11 شهريور 1392

بعد از چنننننننننننند روز

دخیه مامان ببخش دیر برات  دارم خاطره مینویسم اخه نبودیم رفته بودیم ولایت با اینکه کم بودیم ولی خوش گذشت و شکره خداااااااااااااااااشما خیلی خانوم بودی و اصلا غریبی نکردی راستی از اونجایی که مدله مهشید جون بودی دیگه هر وقت میریم پیشش یه چند تا عکس مارو مهمون میکنه خدا خیرت بده مهشییییییییییید اینم چندتی عکس از سفرمون     ...
3 شهريور 1392

عید فطر

عزیزه مامان قربونت برم امسال اولین عید فطر رو در کناره مایی فدات بشم امیدوارم سالهای سال این روزه بزرگ رو کناره هم جشن بگیریم و زیره سایه امام زمان دختره خوب و مومنی بشی که ما بهت افتخار کنیم   زهرا امروز دختره خیلی خوبی بودی خیلی در کنارت ارامش داشتم ممنونم دختره نازم عکس هم فعلا نمیتونم بذارم رمه دوربین قاط زدهههههههههه 
18 مرداد 1392

چهار ماه و ده روزگی زهرا

واییییییییی چقدر منتظره این روز بودم یک روزه رویایی که همه میگفتن با اومدنش همه چیز خوب میشه گریه ات  خوابیدنات همه چیزت واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟// خوب  خداروشکر  امروزم رسید امیدوارم که خیلی خوب باشی و سره حال عزیزم البته خداروشکر خیلی بهتر شدی دیگه داری خانوم میشی عزیزه دلم امروز بردمت حموم که دیگه هرچی مونده بود تو تنت اب ببرش خخخخخخخخخخخخخ اون بالا چکار میکنی شیطون   ...
12 مرداد 1392

تولد 4 ماهگی

گل مامان امروز شما 4 ماهت شد و به این زودی 4 ماه گذشت سختی هایی داشت ولی فراموششدن جز خنده هات چیزی نمونده  صبح با بابای رفتیم واکسنت رو زدیم یه کوچولو گریه کردی ولی زود اروم شدی و تو ماشین تو بغلم خوابیدی و خدارو شکر تا الان که تب نکردی اینم چند تا عکس از امروز قربونت برم خوابهای خوب ببینی   ...
2 مرداد 1392

گشت وگذار

دخی مامان دیروز من و شما و بابای با هم رفتیم واسه خونه خرید  کنیم و تقریبا شما زیاد بیرون بودی ولی چون هوا عالی بود خیلی دخمله خوبی بودی  و اصلا گریه نکردی تازه تو ماشین خوابتم برد راستی زهرا یه دوربین هم سفارش دادیم که فردا به دستمون میرسه و باهاش از شما عکسای خوشمل میگیرم بوس  زهرا فردا واکسن 4 ماهگی داری مادر من میترسممممممممممممم
31 تير 1392

گریه در مهمانی

واییییییییییییی زهرا زهرا گله مامان چت شد عزیزم  بعد از مدتها که منتظر بودیم یه مهمونی دعوت بشیم اونم اینجوری شد  اولش خوب بودی خاونمه خانوم افطار رو که خوردیم شما رفتی بغل بابایی اروم بودیا ولی وقتی عمو جعفر گرفتت گریهات شروع شد وایییییییییی مگه ول میکردی گذاشتمت رو پام یکم چرت زدی ولی سرو صدا بود نتونستی بخوابی و شروع شد انقدر گریه کردی و جیغ زدی که به حق حق افتادی و ما مجبور شدیم برگردیم خونه توی راه تو ماشین شیر خوردی و خوابیدی خونه هم که رسیدیم بیدار نشدی و راحت خوابید. بعلههههههه اینم از مهمونیه ما لطف کردی و از دماغمون در اوردی مادر. 
28 تير 1392