زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

گل بهاری مامان و بابا

2ماهگی و سفر به مشهد

2روز از 2 ماهگیت میگذشت که من و شما با عزیز جون رفتیم مشهد خونه خاله شریفه مهلبون اینجا تو فرودگاه تو بغلم خوابت برد   اینجا تو حرمه اینجا هم تو هواپیماست تو راه برگشت   سفره خوبی بود و شما توی هواپیما دختره خیلی خوبی بودی مامانی  ...
25 تير 1392

45 روزگی

حدود 45 روزت که شد بابایی اومد دنبالمون و اومدیم خونمون و شما با خونه جدید اشنا شدی هوراااااااااااا وایییییییییی نمیگم که  گریه  داشتی واسه خاطره دلدردت تا نزدیکه 2 ماهگی امل بودیم و شما گریه من گریهههههههههههه اینم چند تا عکس از این روزا البته از خندهات دارم عزیزم     ...
25 تير 1392

خاطرات تولد دردانه مامان و بابا

  به نام خدای زندگی خدای مهرو امید خدای گلهای سپید دختره نازم زهرای من این وبلاگ رو واست درست کردم تا هیچ وقت زیباترین لحظه زندگیم که تولد تو باشه از یاده کسی نره دختره گلم بدون همیشه همیشه من و بابا عاشقتیم و هر کاری میکنیم تا خوشبخت و خوشحال باشی خاطره بارداری دوروز از ماه رمضون میگذشت مرداد ماه بود نمیدونم چرا حس کردم یه نی نی کوچولو تو دلم دارم رفتم ازمایش دادم و دیدم بععععلهههههه جواب مثبت بود و من و بابا علی نی نی دار شدیم حسه خوبی بود البته همراه با ترس که نکنه دباره این نی نی رو هم از دست بدم رفتم دکتر و خداروشکر همه چی خوب بود تا اینکه بعله ویاره مامانی شروع شد تحوع های شدیدی داشتم خیلی اذیت میشدم ولی خداروشکر زیاد طول ...
25 تير 1392

10روزگی

نمیدونم این 10 روزچطور گذشت تو گیجی بودم روزه 10 که عزیز جون بردت حموم و بابا علی واست ولیمه داد و فاملیا رو دعوت کرد همه چی خوب بود  تا اینکه از فردای روز 13 دلدردات شروع شد واییییییییییی خیلی بد بود همش گریه میکردی نمیخوام از اون روزا چیزی بگم چون خیلی بد بود فقط بدون تا 2 ماهگی دل درد داشتی اینم چند تا عکس قبل از 1 ماهگیت اینم سند واسه گریه هات وقتی دلت درد میکرد اینجوری اروم میشدی       ...
25 تير 1392
1