زهرازهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

گل بهاری مامان و بابا

تولد 4 ماهگی

گل مامان امروز شما 4 ماهت شد و به این زودی 4 ماه گذشت سختی هایی داشت ولی فراموششدن جز خنده هات چیزی نمونده  صبح با بابای رفتیم واکسنت رو زدیم یه کوچولو گریه کردی ولی زود اروم شدی و تو ماشین تو بغلم خوابیدی و خدارو شکر تا الان که تب نکردی اینم چند تا عکس از امروز قربونت برم خوابهای خوب ببینی   ...
2 مرداد 1392

گشت وگذار

دخی مامان دیروز من و شما و بابای با هم رفتیم واسه خونه خرید  کنیم و تقریبا شما زیاد بیرون بودی ولی چون هوا عالی بود خیلی دخمله خوبی بودی  و اصلا گریه نکردی تازه تو ماشین خوابتم برد راستی زهرا یه دوربین هم سفارش دادیم که فردا به دستمون میرسه و باهاش از شما عکسای خوشمل میگیرم بوس  زهرا فردا واکسن 4 ماهگی داری مادر من میترسممممممممممممم
31 تير 1392

گریه در مهمانی

واییییییییییییی زهرا زهرا گله مامان چت شد عزیزم  بعد از مدتها که منتظر بودیم یه مهمونی دعوت بشیم اونم اینجوری شد  اولش خوب بودی خاونمه خانوم افطار رو که خوردیم شما رفتی بغل بابایی اروم بودیا ولی وقتی عمو جعفر گرفتت گریهات شروع شد وایییییییییی مگه ول میکردی گذاشتمت رو پام یکم چرت زدی ولی سرو صدا بود نتونستی بخوابی و شروع شد انقدر گریه کردی و جیغ زدی که به حق حق افتادی و ما مجبور شدیم برگردیم خونه توی راه تو ماشین شیر خوردی و خوابیدی خونه هم که رسیدیم بیدار نشدی و راحت خوابید. بعلههههههه اینم از مهمونیه ما لطف کردی و از دماغمون در اوردی مادر. 
28 تير 1392

خاطره 92.4.23

  اخ دخملی  چی بگم که دو روزه امونمون رو بریدی  مادر همش گریه میکنی امروزم که اصلا خوب شیر نخوردی نمیدونم مشکلت چی بود ولی همش ابریزش دهان داری و دست و بالمون رو میخوری فکر کنم لثه هات میخواره اینم عکسش که داری دسته بابایی رو میخوری بالاخره با کلی گریه ساعت 10.30 خوابت برد  اینم چند تا دیگه عکس انشااله از این به بعد واست خاطراتت رو مینویسم گل مامان   اینجا هم رفتیم یه دوری بزنیم کلمون هوا بخوره که اول غر غر کردی و بعدش خوابت برد     این عکس هم ماله چند روز پیش بود که بغل خاله سمیه خوابت برد اینارو هم یه شب که من و شما تنها بودیم ازت گرفتم از سره بیکاری بود دیگه مادر قربون ...
26 تير 1392